درک فرافکنی از کتاب ازدواج و زناشویی
تکه کتاب، راجع به فرافکنی از کتاب ازدواج و زناشویی یونگ می نویسد: «ذهن در حالت طبیعی وجود چنان فرافکنی هایی را مسلم فرض می کند. طبیعی و بدیهی است که محتواهای ناخودآگاه...
تکه کتاب، راجع به فرافکنی از کتاب ازدواج و زناشویی یونگ می نویسد: «ذهن در حالت طبیعی وجود چنان فرافکنی هایی را مسلم فرض می کند. طبیعی و بدیهی است که محتواهای ناخودآگاه...
تکه کتاب، راجع به رنج از کتاب زمان و دیگریرنج از نظر لویناس همانا حقیقت بودن است. امکان هیچ گریز و عقب نشینی از آن وجود ندارد. حدت رنج نیز ناشی از همین مسئله است؛ سوژه ا...
تکه کتاب، راجع به چیستی انسان از کتاب دنیای سوفیمهم ترین چیز در زندگی چیست؟اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت: "غذا"اگر از کسی بپرسیم که از سرما د...
تکه کتاب، راجع به آگاهی از کتاب 1984یک روز "وینستون" متوجه جمعیتی شد که با سر و صدای زیادی در وسط چهار راه تجمع کرده بودند.با خودش گفت:شروع شد شروع شد انقلاب شروع شد، مردم...
تکه کتاب، راجع به گذشته از کتاب تکه هایی از یک کل منسجمبه مسیر زندگی ام که نگاه میکنم، آدمی را میبینم که در هر زمان و در هر اتفاق، به اندازه رشد همان زمانش تصمیم گرفته ...
تکه کتاب، راجع به رسیدن به خواسته ها از کتاب چهار اثروقتی قاطعانه تصمیم میگیری که زندگی رویاهایت را داشته باشی، جهان هستی همه چیز را به نفع تو تغییر میدهد تا تو بتوان...
تکه کتاب، راجع به فقر از کتاب قانون توانگریبیشتر بیمارستان های روانی پُر از بیمارانی است که سال ها زیر فشار مالی بوده اند و این تنش، ذهن و جسم آنها را از کار انداخته ا...
بهتر است خیال برت ندارد، آدم ها چیزی برای گفتن ندارند. واقعیت این است که هرکس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگری حرف می زند. هر کس برای خودش، و دنیا برای همه. عشق که به م...
گوزنی در پناه گل سرخی خانه ای داشت. به خاطر خارهای گل از خطرها رهانیده شده بود. صیادان در این اندیشه بودند که سگان بی عرضه اند که نمی توانند گوزن را شکار کنند. یک روز ...
گویند مردی به هنگامی که جنید در میان یاران نشسته بود، پانصد دینار برای او آورد. گفت: «بگیر و میان یاران بخشش کن.» جنید گفت: «باز دیگر داری؟» گفت: «آری، من...
در کودکی اگر از ما میپرسیدند میخواهی چه کاره شوی، یکی از پرطرفدارترین شغلهای مد نظرمان «خلبانی» بود. امروز این واژه را ریشهیابی میکنیم. «خل...
پابرهنه ای از راهی می گذشت و از بی کفشی می نالید و زمین و زمان را دشنام می داد. ناگهان از رو به رو مردی را دید که به سمت او می آید در حالی که پا نداشت. مرد پابرهنه از این...
اسکندر، بزرگی از اهالی یونان را طلب کرد. بزرگ عذر خواست و پیغام فرستاد که تو را کبر و مناعت است و مرا صبر و قناعت، تا آن ها با تو هستند نزد من نیایی و تا این ها با من اس...
میگویند گاهی عشق دو انسان نسبت بهم میمیرد. این درست نیست. عشق نمیمیرد، تنها اگر آنچنان که باید لایق و شایستهی آن نباشید، شما را ترک میگوید و میر...
ما را از سادگی ترسانده اند .. هیچ کس نگفت سادگی هم خوب است . هیچ کس نگفت ساده که باشی ساده میخندی،ساده شاد میشوی،ساده ذوق میکنی،ساده می بخشی و ساده تر دل می بندی ...هیچ ...
هیچ رازی در کار من وجود ندارد ...خیلی ساده ؛ من طرحم را به 1200 نفر نشان دادم،نهصد نفرشان قاطعانه گفتند: نه!و سیصد نفر به آن توجه کردند،هشتاد و پنج نفرشان نظر مثبتی داشتند...
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم... پاشو ببین چه برفی اومده ! برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش ، برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش، برف هجده س...